می آمدم خُرد و خسته
باران و توفان به دوشم
یک آسمان ننگ و نفرین
از نام انسان به دوشم
من بودم و رو به رویم
انبوهی از رنگ و سایه
سنگینی کوله باری از
کفر و ایمان به دوشم
گم کرده بودم خودم را
اندیشه و باورم را
تشویشی از خاطراتِ
گنگ و پریشان به دوشم
بارن سراسیمه می زد
برشانه ام بی ترانه
برگرده ام زخم خنجر
درکوله بهتان به دوشم
دیدم فقط مانده از من
دستی... که با آن نوشتم:
ای بعد من خُرد و خسه
مردان توفان به دوشم!
از من فقط مانده دردی با
کوله ای سرد و سنگی
سرمای پر کینه ای که مانده
از زمستان به دوشم
آری... فقط مانده از من
- از آن من آسمانی-
یک آسمان ننگ ونفرین
از نام انسان به دوشم
یا ابا صالح المهدی بیا
تا تمام ننگ ها محو شوند
بیا تا انتقام مادرت را،
انتقام زینب، حسین(ع)
انتقام علی رابگیریم